ملینا ملینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
کیاناکیانا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات یک +1 عشق شیرین

جشن تولدون

سلام گل همیشه بهارم همونطور که گفتم قرار بود پنج شنبه یه جشن تولد کوچیک واسه یکتا و پارمیس تو خونه ی دایی محمود گرفته بشه و چون آتنا هم که قرار بود باشه و احتمال داشت،البته احتمال که نه صددرصد میدونستیم که یه دعوای حسابی به پا خواهد شد واسه آتنا هم جشن گرفتیم و خلاصه اون شب سه تا کیک تولد ردیف شد با 6 خانواده که بودیم و هرکدوم 3 تا هدیه آورده بودند(18=3*6 ) 18 تا کادو روی هم جمع شده بود. اول جشن قرار بود همه چی با نظم و ترتیب برگزار بشه و طبق معمول مامان جون و باباجون (بزرگ مجلس) رفتند و با سه تا وروجک عکس گرفتند و کادوهاشون رو هم دادند. موقع باز کردن که شد این یکی گفت من مال اونو میخوام اون یکی گفت من مال اینو...
25 دی 1390

ملینا در پنج ماه و اندی....

سلام قند عسل مامان اینقدر کارهای جدید میکنی و دیگه کم کم داری واسه خودت خانمی میشی که من فراموش میکنم  اینجابنویسم. یه هفته ای میشه که به قول ما جده ها(!!!) موشی میکنی فدات بشم یعنی بینی تو جمع میکنی و همش از طریق بینیت هوارو میدی بیرون و از صدایی که درمیاد ذوق میکنی چه جوووووووووووور با اینکه ما اصلن این کار رو جلوت انجام ندادیم، به قول خاله مینا انگار این بچه ها کارها و حرکاتشون یه جوری ذاتیه و نیازی به یاد دادن نیست وای عزیزم وقتی که از یه چیزی ذوق میکنی با شدت دستاتو بهم میزنی که این وسط بعضی اوقات یکی از دستات درمیره و یا به صورتت میخوره یا به شکمت ولی از بس که ذوق داری درد رو هم حس نمیکنی و بعدش با صدای بلند جیغ خوشحالا...
21 دی 1390

عکس های جور واجور

سلام نفسم روز یکشنبه نزدیکای ظهر بود یعنی در پنج ماه و 7 روزگیت یه دفه ای شروع کردی به" بَ بَ"  "دَ دَ " گفتن...... الهی قربونت برم خیلی شیرین میشی وقتی این صداها درمیاری. قبلن همیشه آوازهای نامفهوم میخوندی اما حالا دیگه یه کار جدید یاد گرفتی و به محض اینکه از خواب پامیشی شروع میکنی به خوندن: بَ بَ      دَ دَ   بَ دَ    دَ بَ   بَ دَ بَ   دَ بَ دَ    .............. حالا هم یه سری عکسها که تقریبن شکار لحظه ها بودند در ادامه مطلب میذارم. اینجا داشتم لباساتو عوض میکردم که شیطنتت گل کرد        ...
14 دی 1390

قوانین کودکی که از قلم افتاد

روزهای اول تولد بعد از اینکه کلی فرزند دلبندتون جیغ و داد میکند و حسابی کلافه شده ای، شب قبل هم خوب نخوابیدی بالاخره بعد از ساعتها تلاش میخوابه و تو هم میخوای سرتو بذاری استراحت کنی با اینکه یه عالمه کار سرت ریخته، یهو سر و کله ی یه مهمونی پیدا میشه که آمده از بچه سر بزنه و باید از اون هم پذیرایی کنی و دقیقا وقتی بلند میشه بره،که جوجت هم از خواب بیدار شده!!!!! و همینطور وقتی بعد از همه ی تلاش ها برای خوابوندن کودک وقتی صدای زنگ تلفن به صدا درمیاد که بچه روی پاته و دیگه داره چشماش روهم میره و نمیتونی بری تلفن رو جواب بدی و اون طرف هم دست بردار نیست تااینکه جیگرت هم از خواب بیدار میشه و آماده ی گریههههههههههه وقتی...
14 دی 1390

پنج ماهگی ودوستی با ایلیاجون

سلام دختر نازم دیروز 5 ماهت کامل شد و من باورم نمیشه که تو 5 ماهه وارد زندگیم شدی. همه میگن قدر این دوران رو بدون چون دخترت هنوز کوچیکه و هنوز از خیلی جهات راحتی. البته راست هم میگن آخه بچه های دیگه رو که میبینم وقتی به مرحله ی چهاردست و پا یا راه رفتن که میرسن چقدر فضول و کنجکاون و شاید برای بازی کردن با وسایل خطرناک اینقدر لجبازی کنن که جون پدر مادرشون رو به لب برسونن. اما تو این سن اگرچیزی به دستت بدیم میذاریش تو دهنت اما اگرم ازت بگیریم دیگه فراموش میکنی و از این بابت ناراحت نمیشی. ولی وقتی ما داریم میوه یا غذا میخوریم همچین با حسرت نگامون میکنی و هر چند ثانیه ای دهنتو مزه میکنی و سرتو با یأس میندازی پایین که دلم واست کباب...
6 دی 1390
1